
- تاریخ ارسال : چهارشنبه 07 اسفند 1398
- موضوعات : مطالب ترسناک ,
- بازدید : 399 مشاهده
داستان ترسناک خواب اسرارآمیز
چند وقت پیش یه خوابی دیدم ، خواب از اونجایی شروع شد که من شبش با چنتا از اقوام بحث کردم وقتی رفتم خوابیدم تو خواب داشتم غذای نذری محرم میبردم پخش کنم که رسیدم پیش یه خونه قدیمی که یه سگ با یه اسب به رنگ سیاه دنبالم کردن هرچی بسم الله میگفتم نمیرفتن !! چشمای قرمز ، هیکل درشت و کشیده ، بعد در هر خونه ای هم میزدم کسی نمیومد کمک و فقط یادمه پدر یکی از معلمام که در خونشونو زدم اومد بیرون و بعدش اونا منو ول کردن و رفتن ...

یه خواب دیگه هم هست که تو محرم دو سال پیش دیدم که تو خواب تو یه جایی بودم
دور تا دورم کویر بود . وسط کویر یه جایی شبیه قبرسون بود ولی خیلی سرسبز بود ! یه
امام زاده وسطش بود تا اون امام زاده رو دیدم شروع به کردم به گریه کردن !! تو خواب یه نفر
اومد دستشو گذاشت رو شونم و من گریم بیشتر شد ،وقتی اون فرد اومد جلو سریع
داد زدم امام حسین چند بار تکرار کردم ولی نموند . بهم اشاره کرد برم دنبالش
وقتی دنبالش رفتم رفت سمت همون امامزاده که کنارش یه چادر بود . در چادر رو باز
کرد و توش پراز اتش ذغال بود . یکی از ذغالارو گذاشت کف دست راستم ولی دستم
نسوخت در عوض ذغالا تو دستم شناور شدن چندین بار این کار کردم ولی
هیچ بار دستم چیزی نشد فقط شناور میشد میفتادن زمین ...